همدلی، مهارت آموختنی یا ویژگی شخصیتی ؟ (بخش دوم)
انتخاب و ویرایش : دکتر نغمه فرازی
- تکنیک Mirroring
صاحبنظرهایی که در رابطه با تکنیکهای همدلی کار میکنند، الگوریتمی از مراحل مختلف را برای رسیدن به همدلی ترسیم می کنند. هارویل هندریکس، روانشناس آمریکایی است. او راجع به روابط همسران کار میکند و الگویی در زوجدرمانی دارد بنام ایماگوتراپی . هندریکس می گوید یکی از چیزهایی که باعث میشود ما به همدلی برسیم این است که در زمان گوش دادن به سخن کسی، ژست بدن او و حال جسمانی او را در خودمان ایجاد کنیم. یعنی اینکه ما بیشترین کنترل ارادی خود را بر احساساتمان و نحوهی فکر کردنمان نگذاریم. چرا که ما بهطور مستقیم نمیتوانیم احساساتمان و طرز فکرمان را کنترل کنیم و یا تغییر دهیم. بعنوان مثال اگر من به شما بگویم که غمگین شوید، شما نمی توانید در همان لحظه غمگین شوید و یا اگر بگویم این ایده غلط است نمی توانید بلافاصله مخالف آن ایده شوید. یعنی کنترل ارادی ما در ساحت احساس و تفکر بهطور مستقیم عمل نمیکند. اما در ساحت بدن، ما بر روی حرکات بدنمان و درواقع بر سیستم عصبی-عضلانی آن کنترل زیادی داریم. یعنی ما میتوانیم دستمان را هر وقت میخواهیم بالا ببریم و هر وقت میخواهیم بنشینیم . درنتیجه صاحبنظران حوزهی ارتباطات در روانشناسی، میلتون_اریکسون و هارویل هندریکس راجع به تکنیکی به نام “mirroring صحبت می کنند.
مراد از این تکنیک این است که هنگامی که به گفتوگوی یک نفر گوش میکنید سعی کنید تا حد ممکن ژست بدنی شما شبیه به آن فرد باشد. بنابراین وقتی یک نفر پهلوی ما ایستاده و صحبت میکند بهتر است ما بنشستیم و یا اگر کسی مضطربانه با ما صحبت میکند و انگشتهایش را در هم گره و بدنش را منقبض کرده، به جلو خم شده و به سرعت صحبت میکند؛ ما برای اینکه او را درک کنیم باید حتیالمقدور در بدنمان یک تنش و فشارعضلانی ایجاد کنیم تا بتوانیم به درک حال او از حیث بدنی برسیم. این مقدمهای است برای اینکه وقتی که آن فرد صحبت میکند ما جدا از فهم اینکه چه چیزی میخواهد بگوید، احساس او را هم نسبت به ماجرا درک کنیم.
- اعتباربخشی به عواطف
مفهوم اعتباربخشی به عواطف این است که عاطفه درست و غلط ندارد؛ یعنی کسی که میترسد نمیتوانیم به او بگوییم تو به غلط میترسی و کسی که شاد است نمیتوانیم بگوییم که تو به غلط شاد هستی. ممکن است او اشتباه فکر میکند که میترسد و اشتباه فکر میکند که شاد است؛ اما عواطف غلط و درست ندارد. عواطف خود بخود می آیند. اعتباربخشی یعنی اینکه سعی کنیم احساس ترس او را درک کنیم و مقدمه این درک، همان تکنیک آیینه گی یاmirroring است. یعنی وقتی ما سعی کنیم در ریتم کلام، در حرکات بدنی و در ژست بدنی شبیه به او باشیم، آن وقت بدن ما به ما کمک میکند که احساس ما به او نزدیک شود و بعد در مرحله کلام لازم است بگوییم که بله، من درک میکنم که تو داری میترسی و من درک میکنم که ترسیدن احساس دردناکی است. یا درک و البته ترسیدن ممکن است باعث شود که ما یک مسأله را بدبینانهتر از واقعیت آن ارزیابی کنیم. یعنی در ابتدا ما به احساس او اعتبار می دهیم اما بعد به این نکته اشاره میکنیم که شاید علت اینکه ما با هم اختلافنظر داریم این باشد که تو از موضع حال بد یا حال خوشی داری به ماجرا نگاه میکنی که آن حال در من وجود ندارد.
- تکرار واژگان مشابه
تکنیک دیگری برای نشان دادن همدلی آن است که ما وقتی میخواهیم راجع به موضوعی از منظر چشم دیگری فکر کنیم، از واژگان او استفاده کنیم. چراکه وقتی از واژگان او استفاده می کنیم درواقع با دقت بیشتری او را درک میکنیم. بسیاری از آدمها آنقدر عجولانه به یک گوینده گوش میکنند که اگر به آنها بگوییم که بلافاصله تکرار کنند که گوینده چه گفته است، بسیاری از کلمات او را به کار نمیبرند و واژگان خودشان را جایگزین واژگان او میکنند.
مغز ما در سیر تکاملش در این چند میلیون سال، سرعت برایش بسیار مهمتر از دقت است. چون آن زمانی که انسانها هم مثل سایر حیوانات در جنگل و غار و کوهستان زندگی میکردند، خطراتی بود که فوریت داشت و ما باید به سرعت به آن خطرات واکنش نشان میدادیم، در غیر این صورت زمان حیاتی را از دست میدادیم. درنتیجه مغز ما اگر به حال خود رها شود و تمرین پیدا نکند دقت را فدای سرعت میکند و میخواهد در حداقل زمان ممکن درک حداکثری از محیط داشته باشد. بنابراین مغز ابتدایی ما درواقع این ویژگی را دارد که درحالیکه گوینده صحبتش را شروع کرده ما میخواهیم ته صحبتش را پیشبینی کنیم. وقتی او صحبت مفصل میکند، ما میخواهیم چکیدهی صحبتش را بهدست بیاوریم. این باعث میشود که ما اگر بخواهیم به این شکل ابتدایی و بدوی با هم دیگر ارتباط برقرار کنیم، در جامعهی مدرن صنعتی شهرنشینی دچار مشکل می شویم. بهخاطر اینکه در این جامعه خطرات، خطرات فوری و جانی نیستند که لازم باشد ما مثل حملهی پلنگ یک واکنش سریع نشان بدهیم. بلکه خطرات اغلب خطراتی هستند که درواقع ما باید مساله را طرح، تحلیل و از منظرهای مختلف ارزیابی کنیم و راهحلهای و سناریوهای مختلف بچینیم و بعدا به سمت مداخله و انتخاب سناریوها برویم.
درنتیجه مجموع ماجرا این است که اگر ما بخواهیم با یک همدلی و هم دردی غریزی و سطحی به درکی از طرف مقابل برسیم موفق نخواهیم شد. یعنی اگر تصور مغز ما این باشد که با یک شم و شهود کلی و به شکل سریع میتواند حس دیگران را بگیرد و واکنش نشان بدهد، قطعا واکنش او واکنش بدوی و ابتدایی خواهد بود که به درد جامعهی صنعتیشدهی در حال صنعتی شدن و شهرنشینی نمیخورد.
• حتی اگر همدلی منجر به بهبود وضعیت عینی و ملموس کسی که مورد همدلی قرار میگیرد نشود، آیا بازهم این همدلی سودمند است ؟
متاسفانه ما نمیتوانیم از بسیاری از رنجها جلوگیری کنیم مثلا اینکه فعلا دانش بشربه حدی نرسیده که جلوی مرگ را بگیرد. درنتیجه کسی که دارد میمیرد و دارد روزهای آخر زندگیاش را میگذراند و میداند که به بیماری لاعلاج دچار هست و روزبهروز حالش بدتر میشود، ما نمیتوانیم مسألهی او را حل بکنیم. اما ما یک سری رنجهای مضاعف داریم. بعنوان مثال همین آدم ممکن است یک رنج مضاعف علاوه بر رنج مردن داشته باشد و آن هم احساس تنهایی باشد یا این احساس باشد که درواقع در حالی دارد میمیرد که تأثیر خوبی در دنیا یا روی دیگران نگذاشته یا اطرافیانش دوستش ندارند. ما اگرچه نمی توانیم از رنج مرگ قریبالوقوع این آدم جلوگیری کنیم، اما میتوانیم از رنجهای مضاعفی که بهصورت یک سیکل معیوب منجر به افزایش درد و رنج او میشود جلوگیری کنیم و این آدم با اینکه می داند بداند که خواهد مرد، اما کسی که کنار نشسته او را درک میکند، دوستش دارد و از منظر نگاه او میتواند به ماجرا نگاه کند و نگرانیهای او را بفهمد. خیلی وقتها این همدلی باعث میشود که ما درواقع یک گره را تبدیل به یک گره کور نکنیم.
علاوه بر اینکه باید بدانیم مهارتهای زندگی مدرن همیشه و در هر موقعیتی به ما کمک نمیکند؛ بلکه در سطح کلان و در درازمدت به ما کمک میکند مثل توقف پشت چراغ قرمز یا مثل بستن کمربند ایمنی. سالهاست که ما کمربند ایمنی میبندیم و هیچ وقت تصادف نکرده ایم که کمربند ایمنی منجر به نجات جان ما شده باشد اما ما سالهاست که تنگی و احساس فشار یک کمربند را تحمل میکنم برای پیشگیری در یک موقعیتی که میتواند برایمان خطرناک باشد.
دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک