نوای ناشنوایان
آذر ۱۳۴۵: ۵۴ سال پیش در چنین ماهی، جبار باغچهبان در تهران درگذشت.
میگفت: «من یک مسافرم. وقتم تنگ است و کارهایم بسیار.»
داستان زندگی یک کارآفرین استارت آپ قدیمی، با موضوعی برآمده از دل !
میرزا جبار عسگرزاده باغچهبان در ایروان ارمنستان زاده شد.
پدرش معمار بود: «تحصیلات من با اصول قدیمی و در مساجد بود. در ۱۵ سالگی با مختصر سوادی که داشتم، مجبور به ترک تحصیل شدم. گذران زندگیام از طریق اشتغال به حرفه پدرم بود. طرز تربیت مادرم ملایم و مهرآمیز بود و من آن را مفیدتر از روش پدرم میدانستم.»
با وجود تنگدستی و کمبود زمان آنقدر میخواند و میآموخت که پنهانی آموزگار دختران محل شد.
۲۰ ساله بود که ناخواسته درگیر جنگهای محلی میان ارامنه و ترکها شد، به زندان افتاد و به عثمانی گریخت و چندی در آنجا فرماندار یک شهر کوچک و بعد سردبیر روزنامه فکاهی “ملا رحیم” بود.
۳۴ ساله بود که خود را به سرزمین پدریاش مرند رساند و در آنجا آموزگار دبستان دولتی احمدیه شد: «خاطره اولین روزی که وارد کلاس شدم را از یاد نبردهام. یکی از کارهای روزانهام مبارزه با کچلی شاگردانم بود. سر بچه ها را با داروهای رایج آن زمان میشستم و میبستم و اجازه نمیدادم در خانههایشان زخمبندی مرا تعویض کنند. »
۳۸ ساله بود که به تبریز رفت و یک سال پس از آموزگاری در دبستانهای شهر، “باغچه اطفال” را گشود که نخستین کودکستان تبریز برای همگان بود: «پیشنهاد کردم که عنوان مربیان کودکان باغچهبان گذاشته شود و این نام را که برای شغل خود انتخاب کرده بودم، نام خانوادگی خویش قرار دادم.»
او که پیشتر برای آموزش فارسی کودکان آذریزبان “الفبای آسان” را نوشته بود، باز دست به ابتکار زد و داستانها، ترانهها و ابزارهای آموزشی نوینی برای کودکان پدید آورد: «نتیجه زحمات من تألیف کتابی شد به نام زندگی کودکان.»
۴۸ ساله بود که در تهران نخستین آموزشگاه ناشنوایان ایران را گشود: «تا ده سال این دبستان را به تنهایی اداره کردم. در این مدت هم مدیر و هم معلم و هم فراش این دبستان بودم.»
تازه پس از ۱۰ سال تلاش توانست «جمعیت حمایت کر و لالها” را تشکیل دهد و این آموزش را تماما زیر چتر پشتیبانی دولت ببرد.
۷۹ ساله بود که ماندگارترین اثرش “روش آموزش کر و لالها” را به چاپ رساند و برای نمونه “زبان اشاره” را تشریح کرد.
جبار باغچهبان در ۸۱ سالگی در تهران درگذشت.