کنشگران خاموش

خبر بد؛ دکتر باطنی درگذشت

دکتر محمدرضا باطنی در ۸۷سالگی درگذشت.

او از پایه‌گذاران رشتهٔ زبانشناسی مدرن در دانشگاه تهران بود و یک بار پیش از انقلاب به‌اجبار بازنشسته‌اش کردند (موقت) و یک‌بار پس از انقلاب (برای همیشه).

 

در گفت‌وگویی با سیروس علی‌نژاد گفته بود عاشق تدریس است و هر مقاله‌ای که می‌نویسد ابتدا به‌قصد تدریس می‌نویسد و به همین دلیل در این زمینه کم‌کار است، اگرچه چند مجموعه مقالهٔ خواندنی از او به جا مانده است.

 

آنچه او را از دانشگاه جدا کرد صراحت کلام و حق‌طلبی و پایبندی به اصول اخلاقی‌ای است که از کودکی به آن‌ها اعتقاد داشت و سختگیرانه به آن‌ها عمل می‌کرد.

 

باطنی در محضر بزرگ‌ترین زبانشناسان جهان، مایکل هالیدی و نوام چامسکی، تحصیل کرده بود، با این حال ناچاراً به ترجمه و فرهنگ‌نویسی روی آورد.

 

فرهنگ دوزبانهٔ پویا حاصل سال‌ها فرهنگ‌نویسی اوست که کاری است بس ارزشمند. می‌گفت فرهنگ‌نویسی را به کار در فضای غیرآکادمیک دانشگاه ترجیح می‌دهد.

 

بی‌گمان دوری او از دانشگاه بیش از همه ضررش به جوانان دانشجویی رسید که می‌توانستند از دانش و اخلاق او بهره ببرند.

 

در زیر برشی از گفت‌وگوی دکتر باطنی با کوروش صفوی را بخوانید که ماجرای بازنشستگی‌اش را در آن شرح داده است:

 

▪️«یک سال طول کشید که اعضای ستاد انقلاب فرهنگی به نظرشان رسیده بود که خوب است که یک جلسه ای با استادان دانشکدۀ حقوق و دانشکدۀ ادبیات داشته باشند و آن را در دانشکدۀ حقوق برگزار کردند که به نحو خیلی بدی برگزار شد و کسانی که در این جلسه شرکت داشتند عبارت بودند از آقایان سروش، جلا‌الدین فارسی، شمس آل‌احمد و دکتر حبیبی و یکی دو نفر دیگر که یادم نیست.

سخنگوی اصلی آقای سروش بود و اسلحه‌کششان آقای جلال‌الدین فارسی که اسلحه‌اش را هم با خودش آورده بود.

من گفتم حالا که جلسه گذاشتید لطفاً حرف هایتان را کوتاه بزنید که ما هم بتوانیم حرف‌هایمان را کوتاه بزنیم و به نتیجه‌ای برسیم.

گفتند تو سؤالت را بگو. گفتم سؤال من خیلی کوتاه است:

فرهنگ چیزی است که ما از زیر کرسی یاد می گیریم و به‌تدریج عوض می‌شود. نمی‌شود در فرهنگ انقلاب کرد.

حال فرض کنیم بشود انقلاب کرد؛ آیا برای این انقلاب ستاد لازم است؟ حالا گیریم ستاد هم لازم باشد؛ آیا شما پنج نفری که اینجا نشسته‌اید بهترین آ‌دم‌هایی بودید که می‌توانستید ستاد را درست کنید؟

 

این حرف را که زدم قیامتی به‌پا شد. عدۀ زیادی از مستخدمان را آورده بودند که نشسته بودند در گوشۀ سالن. شروع کردند به شعار دادن.

 

آقای سروش گفتند ما نیامدیم اینجا که شما به ما فحش بدهید. یکی از استادان دانشکدۀ حقوق که نامش را نمی‌برم، وقتی دید جو خیلی بد شده، هنگام خروج گوشۀ کت مرا گرفت و مرا با خود بیرون برد و گفت به نظر من کمی تند رفتی.

گفتم من چیزی را که احساس می‌کنم نمی‌توانم نگویم.

 

[…] بعد از بازنشستگی [اجباری] دچار یک افسردگی شدید شدم. مدتی در خانه ماندم تا اینکه یکی از دوستانم که یک کارخانۀ گچ داشت، با من تماس گرفت و گفت که بروم و مدیرعامل آنجا بشوم […] چراغ کارخانه که روشن شد چند نفر آمدند گفتند رؤسای کارخانه چه کسانی هستند و کارخانه را پلمپ کردند.

 

ما دوباره آمدیم خانه نشستیم”

 

 

محمدرضا باطنی،  روز ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰،  در سن ۸۷ سالگی در تهران درگذشتند. ایشان از مدتها پیش بیمار بودند.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا