انتخاب سردبیر
من از خیلی چیزها میترسیدم؛ از مادیان سپیدِ پدربزرگ، از مدیر مدرسه، از نزدیک شدن وقت نماز، از قیافه عبوس شنبه.
چقدر از شنبه ها بیزار بودم .
خوشبختی من از صبح پنجشنبه آغاز میشد . عصر پنجشنبه تکهای از بهشت بود. شب که میشد در دورترین خوابهایم طعم صبح جمعه را میچشیدم .
در دبستان از شاگردان خوب بودم. اما مدرسه را دوست نداشتم.
خودم را به دل درد میزدم تا به مدرسه نروم.
بادبادک را بیش از کتاب مدرسه دوست داشتم .
صدای زنجره را به اندرز آقای معلم ترجیح می دادم.
وقتی در کلاس اول دبستان بودم یادم هست یک روز داشتم نقاشی میکشیدم، معلم ترکهٔ انار را برداشت و مرا زد، و گفت :
« همه درسهایت خوب است . تنها عیب تو این است که نقاشی می کنی ».
این نخستین پاداشی بود که برای نقاشی گرفتم!
با این همه، دیوارهای گچی و کاهگلی خانه را سیاه کرده بودم.
#سهراب_سپهری
بخشی از خاطرات