بازاریابی

شباهت پروپاگاندای سیاسی نازی‌ها با بازاریابی اجتماعی امروز!

🔺 مطلب زیر که برای تشریح  پروپاگاندای نازی ها در دوران هیلتر در بنگاه دویچه‌وله تهیه شده، بنحو بارزی حکایت از ساخت ستون هایی دارد که بعدا روانشناسی و بازاریابی اجتماعی امروزین،  بر آن بنا شده است.

به استراتژی ها، دقت فرمایید!

سردبیر

================

آدولف هیتلر، رهبر و “پیشوای” حزب نازی، از ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ قدرت مطلق را در آلمان در دست داشت.

 او از زمانی که وارد عرصه سیاست شد -کمی بعد از پایان جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۹- تا زمان خودکشی‌اش در ۱۹۴۵، بی‌وقفه دو هدف را دنبال کرد:

 – سیاستی بی‌اندازه تهاجمی مبتنی بر نژادپرستی و ملی‌گرایی افراطی برای گسترش سرزمین و قدرت آلمان

– و کارزار نفرت‌پراکنی علیه یهودیان که به دهشت وصف‌نشدنی هولوکاست منجر شد و نام او را مترادف با اهریمن کرد.

هیتلر پروپاگاندا را رمز موفقیتش می‌دانست.

 او در گردهمایی سالانه حزب نازی در سال ۱۹۳۶ در نورنبرگ گفت:

“پروپاگاندا ما را بر سر قدرت آورد، بعد ما را قادر کرد در قدرت بمانیم و ابزارهای فتح دنیا را هم به ما خواهد داد.”

برای موثر بودن پروپاگاندا شرایط باید مناسب باشد.  بعد از جنگ جهانی اول، وضع اقتصادی آلمانی‌ها فجیع بود و شکست در جنگ و شرایطی هم که بعد از جنگ به آنها تحمیل شد تحقیرشان کرده بود.

پروپاگاندای نازی‌ها همواره با خشونت و ارعاب توام بود. حتی پیش از آنکه در ۱۹۳۳ با رای مردم به قدرت برسند، خط‌شکن‌ها (stormtroopers)، نیروی شبه نظامی نازی‌ها، اغلب در خیابان‌ها حاضر بودند.

به محض رسیدن به قدرت، نازی‌ها بسرعت یک دیکتاتوری خونریز و تمامیت‌طلب، یک دولت پلیسی سرکوبگر و جو رعب و وحشت برقرار کردند.

با این حال پروپاگاندا لحظه‌ای توقف نداشت چون فکر و دل مردم را فقط با وحشت سرکوب نمی‌توان با خود همراه کرد، توجه به علوم ظریف هم لازم بود.

او عقیده داشت:

– اگر پروپاگاندا درست بکار گرفته شود اذهان توده‌ها را براحتی می‌شود دستکاری کرد.

– با پروپاگاندا “می‌توان جهنم را بهشت جلوه داد و برعکس.

– می توان فلاکت‌بارترین شکل زندگی را،  بهشت جلوه داد.

– پروپاگاندا در دست کسی که می‌داند چگونه از آن استفاده کند سلاح وحشتناکی است.

 او بعدا ، بهتر از هر کس دیگری صحت مدعایش را ثابت کرد.

هیتلر روش‌های پروپاگاندای دیگران را مطالعه کرد؛

– موسُلینی دیکتاتور ایتالیا که خود از امپراتوری روم الهام گرفته بود،

– انقلابیون بُلشویک روسیه و

– پروپاگاندای بریتانیا در جنگ جهانی اول.

گوبلز و هیتلر در انتخابات ۱۹۳۳ آلمان

کمی بعد از اینکه هیتلر نبرد من را نوشت، یوزف گوبلز به حزب نازی پیوست و هدایت پروپاگاندا را به دست گرفت. او تحت‌تاثیر کارهای ادوارد برنِیز آمریکایی -خواهرزاده فروید و بنیانگذار روابط عمومی (PR)- و شیوه‌های تبلیغات تجاری در آمریکا بود. او اعلام کرد که “شیوه‌های [پروپاگاندای] آمریکایی را در ابعاد آمریکایی بکار خواهیم گرفت.”

گوبلز هم مثل هیتلر عقیده داشت که اذهان مردم را به‌آسانی می‌توان با پروپاگاندا دستکاری کرد:

“بیشتر مردم گرامافونی هستند که افکار عمومی را بازپخش می‌کنند. افکار عمومی را هم نهادهای افکار عمومی مثل مطبوعات، رادیو، مدرسه، دانشگاه و آموزش همگانی شکل می‌دهند.”

هم هیتلر هم گوبلز بیشترین اهمیت را برای پروپاگاندا قائل و دنبال کارشناسان آموزش‌دیده بودند، “ماهرترین مغزهایی که یافت می‌شود.”

آنها اختیار را کاملا به دست گرفتند و از نزدیک بر کار نظارت می‌کردند. همه جزئیات باید درست می‌بودند.

نازی‌ها برای جلب توجه‌ها به خود انواع شیوه‌های پروپاگاندا را بکار گرفتند.

 گرد‌همایی عمومی، پوستر، اعلامیه و پرچم‌های عظیم، همگی منقش به نماد حزب، صلیب شکسته.

در نبرد من، هیتلر مشخص کرده بود که این گردهمایی‌ها باید از غروب به بعد، ۹”زمانی که مردم براحتی تسلیم اراده قویتر می‌شوند” و در “تاریکی تصنعی و مرموز مثل کلیساهای کاتولیک” برگزار شوند.

در این تجمع‌ها هیتلر سخنرانی می‌کرد، خطابه‌هایی خشن، تحریک ‎کننده و تهدیدآمیز.

“امنیت” تجمع‌ها را “خط‌شکن‌ها” تامین می‌کردند که خود باعث و محرک خشونت بودند که خودش نوعی پروپاگاندا بود. این یعنی دیگر نازی‌ها را نمی‌شد نادیده گرفت. این به بالا رفتن روحیه نازی‌ها هم کمک کرد. گوبلز می‌گفت” خون بهترین چسب است.”

به باور هیتلر و گوبلز، هدف پروپاگاندا، باید توده‌ها باشد نه روشنفکران، در واقع پروپاگاندا باید عامهپسندترین چیز ممکن باشد. باید احساسات را برانگیزد نه منطق را.

نازی‌ها رادیوهای ارزانی ساخته بودند که فقط یک طول موج را دریافت می‌کرد، برای شنیدن سخنرانی‌های هیتلر.

گوبلز در یادداشت‌های روزانه‌اش نوشته بود:

 “اساس پروپاگاندا ساده بودن و استفاده دائمی از تکرار است.” سادگی و تکرار واژه‌ها و نمادها رمز پروپاگاندا است.

سخنرانی‌ها باید ساده، کوتاه، با کلمات تند و تیز، متعصبانه و همیشه با اعتماد به نفس ایراد شوند”.

 محتوایشان اغلب باید “ما” را در مقابل “آنها” قرار دهد. “ما” کسانی بودند که هیتلر نژادشان را “خالص” می‌دانست، ژرمن‌ها و آریایی‌ها. “آنها”، معمولا یهودیان بودند اما ممکن بود کمونیست‌ها، بُلشویک‌ها، سوسیالیست‌ها، کولی‌ها، هم‌جنس‌گرایان یا هر گروه دیگری باشند که او انتخاب می‌کند.

هیتلر سر سوزنی مقید به اخلاقیات نبود و هدفش ایجاد نفرت و ترس در مردم بود بنابراین راحت دروغ می‌گفت.

 او نوشت که “دروغ بزرگ بهتر از دروغ کوچک توده‌ها را متقاعد می‌کند چرا که توده‌ها خودشان اغلب در مسائل جزئی دروغ‌های کوچک می‌گویند اما از گفتن دروغ در ابعاد بزرگ شرمنده می‌شوند.”

پروپاگاندای نازی‌ها در گذر زمان بناگزیر تغییر کرد. در سال‌های اول حزب نازی حزبی کوچک و بی‌اهمیت بود. هیتلر در باره نارضایتی‌اش از این موضوع نوشت: “اگر به ما حمله می‌شد یا حتی مسخره‌مان می‌کردند می‌توانستیم خیلی از خودمان راضی باشیم اما ناامیدکننده‌ترین واقعیت این است که هیچ کس کوچکترین توجهی به ما نکرد. این بی‌علاقگی مطلق به ما، ذهنم را در آن زمان خیلی عذاب داد.”

اما بعد از ۱۹۳۳، گردهمایی سالانه نازی‌ها در نورمبرگ ابعاد عظیمی یافت. نازی‌های یونیفرم‌پوش، ردیف به ردیف با مشعل‌های روشن در دست و پرچم‌های منقش به صلیب شکسته رژه می‌رفتند.

 در پس‌زمینه جایی که هیتلر برای سخنرانی می‌ایستاد نمادهای امپراتوری دیده می‌شد. نورپردازی، صداها و رنگ‌ها همه با کوچکترین جزئیات برنامه‌ریزی می‌شدند. زمان‌بندی‌ها در حد کسری از ثانیه بود.

این رژه‌ها از دوران روم باستان اقتباس شده بود که مردان با لباس‌های متحدالشکل پشت نماد عقاب‌ و پرچم‌های منقش به نماد مجلس سنا و مردم روم (SPQR) رژه می‌رفتند. آنها مظهر قدرت بودند و البته ترس.

هیتلر در نبرد من مطبوعات را موثرترین ابزار پروپاگاندا دانسته بود. از این رو نازی‌ها برای خود روزنامه‌ خریدند یا راه انداختند.

حمایت امپراتوری رسانه‌ای آلفرد هوگنبرگ هم که در آن زمان بزرگترین در آلمان بود، در به قدرت رسیدن نازی‌ها نقشی حیاتی داشت.

جوانان بزرگترین حامیان نازی‌ها بودند. نازی‌ها حتی پیش از به قدرت رسیدن، گروه‌هایی برای دختران و پسران ده تا هجده ساله تشکیل داده بودند. آنها به شخص هیتلر سوگند وفاداری یاد می‌کردند و به آنها گفته می‌شد “زندگی‌شان متعلق به پیشواست.”

از ۱۹۳۳ به بعد القای فکر در تمام مدرسه‌ها آغاز شد. حتی کودکان پیش‌دبستانی کتاب‌، بازی‌ها و اسباب‌بازی‌های نازی‌ها را داشتند.

 هدف این پروپاگاندا شکل دادن ذهن کودکان بودند تا در آینده “نازی‌های خوبی” شوند.

پروپاگاندای نازی‌ها از ابتدا “کیش شخصیت پیشوا” را ترویج می‌کرد.

 بیانیه معاون هیتلر در گردهمایی نورمبرگ مثال آن است:

“حزب، هیتلر است. هیتلر، آلمان است همانطور که آلمان هیتلر است.”

 به نوشته ایان کِرشاو، مورخ بریتانیایی، “پروپاگاندای همیشه و همه جا حاضر، مقاومت در برابر مخدر اسطوره پیشوا را،  دشوار می‌کرد.”

کاریزمای مهندسی شده به موفقیت بستگی دارد. پس از اینکه در ۱۹۴۲ ورق جنگ به ضرر آلمان برگشت، کیش شخصیت پیشوا هم تضعیف شد.

پس از اینکه گوبلز در سال ۱۹۳۳ وزیر روشنگری عامه و پروپاگاندا شد، پروپاگاندای نازی‌ها تقریبا یکه‌تاز شد، صدای مخالفی نمانده بود.

حتی گوش کردن به رادیوهای خارجی مجازات مرگ داشت.

گوبلز کنترل تمام ابزارهای ارتباطی را به دست گرفت، رادیو، فیلم، روزنامه، موسیقی، تئاتر و هنرهای ظریف. او منابع عظیمی در اختیار داشت و در همه چیز فعالانه دخالت می‌کرد؛

از اینکه بازیگر خاصی برای نقشی در نظر گرفته شود

یا بعضی جاهای فیلم تغییر کند.

کمی بعد از به قدرت رسیدن، کتاب‌هایی را که “نامطلوب” می‌دانست در ملاعام می‌سوزاند.

در مارس ۱۹۳۲ گوبلز در برلین به رسانه‌ها گفت: “هدف دولت این نیست که مردم را به حال خود بگذارد، برنامه دولت این است که روی مردم کار شود تا نفوذ ما را بپذیرند.”

او بعد در یادداشت‌های روزانه‌اش نوشت: “اکنون مطبوعات کاملا مال من است.” او می‌توانست به آنها دستور دهد چه بنویسند.

حتی وقتی هم این کار را نمی‌کرد مطبوعات خود می‌دانستند که از آنها چه انتظاری می‌رود.

خلاصه آنکه هیچکس در آلمان از پروپاگاندای نازی‌ها نمی توانست خود را دور نگه دارد.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا