بیهدفیِ مشترک در زندگی
فردین علیخواه – استاد جامعه شناسی
یکی از آشنایان، که زوجی تحصیل کردهاند، دو دختر هشت و یازده ساله دارند.
گاهی آنها را به خانه مادر بزرگشان می برند و کودکان با فشار و اصرار، شب را در کنار مادر بزرگ مهربان می گذرانند و به خانه برنمی گردند.
می گویند: شب هایی که دختران در خانه نیستند به معنای واقعی کلمه دچار یأس فلسفی و بیمعنایی در زندگی می شوند. در خانه بی هدف راه می روند، حواسشان نیست و گاهی با همدیگر برخورد می کنند.
بی جهت به همدیگر گیر می دهند، مدام با خانه مادر بزرگ تماس می گیرند، و در کل نمی دانند که در نبود دختران حتی نسبت شان با همدیگر چیست و چرا با هم اند!
هر چند طبق آمار، بخش قابل توجهی از طلاق ها در پنج و ده سال نخست پس از ازدواج رخ می دهد ولی به این معنا نیست که زوج هایی با بیست یا سی سال زندگی مشترک از هم جدا نمی شوند.
مصاحبه های پراکنده ام با بعضی از زوج ها که طلاق در سنین بالا یا به تعبیری «طلاقِ پس از استقلال فرزند» را تجربه کرده اند بیانگر آن است که پس از استقلال اقتصادی و مکانی فرزندان، گَردِ بحران «بی هدفی مشترک» بر خانه پاشیده می شود.
در این وضعیت زوج های کهنهکار و پابهسنگذاشته همچون پرستارانِ کودکی می مانند که با بزرگ شدن او باید چمدان خود را ببندند و با میزبان خداحافظی کنند!
یادآوری می کنم که این امر گمانی جامعه شناختی و تنها یکی از دلایل طلاق در بین زوج های قدیمی است و شناخت بیشتر آن تحقیقات میدانی وسیعی را می طلبد.
هر چند در جهان جدید نقش پدری و نقش مادری در مقایسه با گذشته رفتهرفته وسیع تر گشته به طوری که برخی محققان، جهان جدید را جهان والدین مضطرب می نامند ولی دوشادوش آن، دیدگاههایی نیز بیان می شوند که مردان و زنان را به تجربه لذت ها و خوشی های مشترک و ایجاد فضایی برای خود – جدا از نقش پدری و مادری شان – دعوت می کنند.
نکته آن است که در جهان جدید به طور خاص از سه پروژه صحبت به میان می آید:
٭ پروژه خود به عنوان فرد (من نباید خودم را فراموش کنم)،
٭ پروژه زندگی مشترک (من و همسرم باید لذت ها و فضای خاص خودمان را داشته باشیم)
٭ و سوم پروژه فرزندان(ما به عنوان والدین وظیفه خطیری بر عهده داریم). بی تردید حفظ تعادل بین این سه عرصه آسان نیست.
طلاقِ پس از استقلال فرزند، بیانگر زوج هایی است که تمام تخم مرغ هایشان را تنها در یک سبد گذاشته اند.
در اینجا پس از رفتن فرزندان توجیه این گروه از زوج ها برای بودن در کنار هم ضعیف می شود و بی اساس نیست اگر بگوییم که حتی گاهی در خصوص نسبت شان با همدیگر نیز دچار شک و تردید می شوند. به طور خلاصه، در این زوج ها هویت “پدر-مادری” یا “والدینی” به شکل وسیعی بر هویت فردی و هویت همسری آنان چیره شده است و در واقع مجالی برای شکوفایی دو هویت اخیر نمانده است.
در پایان آیا می توان گفت که پدر-مادری کردن به شکل مادام العمری در بین زوج های ایرانی که پس از استقلال فرزندان همچنان ادامه می یابد،
به دلیل هراس از مواجهه با بحران تلخ «بیهدفی مشترک» یا «بحران بی نسبتی» است؟