چرا مردم به توصیههای ایمنی و سلامتی توجه نمیکنند؟
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک
علل اجتماعی و فردی سرپیچی از قانون (بخش اول)
روانپزشکی به نام «اریک برن» پایه گذار تحلیل رفتار متقابل، درباره مراحل رشد ما انسانها نظریه جالبی دارد و میگوید ما وقتی متولد میشویم در وضعیت کودک طبیعی هستیم، که این کودک طبیعی سرشار از شور و شوق و خلاقیت است و همین باعث میشود در مدتی کوتاه بتوانیم بسیاری چیزها را بیاموزیم و به صورت فعّال با دنیای ناشناختهٔ اطراف خود ارتباط برقرار کنیم، اما این میزان شور و شوق و انرژی و خلّاقیت ممکن است برای کودک یا اطرافیان او خطرناک باشد، بنابراین اطرافیان مجبورند کودک طبیعی را مهار کنند و او را تبدیل کنند به کودک تربیتشده، درواقع همهٔ ما در وضعیت وحشی و غریزی متولد میشویم و مراقبین به تعبیری ما را اهلی و اجتماعی میکنند.
کودک اجتماعی و اهلی به تعبیری کودک مطیع یا کودک پذیرنده است.
تا زمانی که این کودک خودش نتواند خطرات اطرافش را بشناسد و ارزیابی کند، مثلا ً تا وقتی نداند نباید دستش را داخل پریز برق کند ، نباید با کتری پر از آب جوش بازی کند یا نباید از بالکن خم شود، پدر و مادر به عنوان یک کانون اقتدار نقش «ولی» را برایش بازی میکنند و این ولایت تا زمانی ادامه پیدا میکند که بچه به حدّی از رشد میرسد که بتوان او را دربارهٔ خطرات و آسیبهای پدیدههای اطرافش برای خود و دیگران متقاعد کرد.
در این زمان پدر و مادر باید به تدریج دست از اِعمالِ اقتدار بردارند و با مذاکرهٔ منطقی حقّ انتخاب را به فرزند خود دهند تا رفتار سالم را انتخاب کند. به این ترتیب «کودک طبیعی» وحشی که در سیر رشد خود به کودک اهلی تبدیل شده بود، حالا تبدیل به «بالغ» میشود که خود میتواند در هر موقعیتی با درنظر گرفتن هزینه و فایده، نیازهای خود را شناسایی و به شکلی مؤثر و مسؤولانه آن نیازها را برآورده کند.
• در یادگیری رفتارهای اجتماعی حق انتخاب چه نقشی دارد؟
در «نظریهٔ انتخاب» ویلیام گلاسر تاکید بر این است که باید با آدمها مذاکره کنیم و به آن ها اطلاعات بدهیم ، کمک شان کنیم تا اول نیازهای خود را بشناسند سپس روشهای ارضای مؤثر و مسئولانهٔ این نیازها را بشناسند و رفتار سالم را انتخاب کنند.
در کتابهای گلاسر مانند «تئوری انتخاب» یا «مدیریت بدون زور و اجبار»، نویسنده بر فضیلت انسانی حق انتخاب تاکید میکند و بر این که باید به انسانها کمک کرد تا از حق انتخاب خود استفاده درست بکنند. در واقع زمانی می توان به افراد برای رعایت سرعت مجاز، بستن کمربند ایمنی، مسواک زدن یا مسواک نزدن یا سیگار کشیدن یا سیگار نکشیدن حق انتخاب داد که قبلاً به آن ها کمک کرده باشیم به «وضعیت بالغ» برسند، ولی اگر همواره با آنها همچون کودکی که نیاز به «ولی» دارد برخورد کرده باشیم بدیهی است که هنگامی که به آنها مسؤولیت و حقّ انتخاب می دهیم ، همچون کودکی ناآگاه و غیر مسؤول با آن حقّ رأی برخورد می کنند.
• مرز مسئولیتپذیری کجاست. یعنی کجا میتوانیم بگوییم کودک بالغ شده است؟
این بستگی به مهارت نظام تربیتی و اجتماعی دارد که فرد در آن بزرگ میشود. داشتن «حقّ رأی واقعی» یکی از این تجربه هاست.
مثلاً در برخی خانوادهها، پدر ومادر برای همهٔ امور فرزندان خود تصمیم میگیرند، درحالی که برخی دیگر از خانوادهها به تدریج به کودکان خود مجال میدهند تا اولویت ها و محدودیت ها را دریابند و باید و نبایدها را به چالش بکشند.
در خانوادههای نوع اوّل، بچهها فقط باید اطاعت کنند وحقّ چون وچرا از آنها گرفته شده است. طبعاً در این خانواده ها یا کودکانی مطیع و دست پا چلفتی و فاقد تدبیر و خلّاقیّت تحویل زندگی می دهند یا کودکانی سرکش و یاغی و خشمگین. این مفهوم «ولایت بیقید و شرط» را در سطوح بالاتر و بزرگتر اجتماعی هم میتوان مشاهده کرد.
در اینصورت به جای آنکه در یک سیر طبیعی، کودک مطیع به بالغ تبدیل شود، درهمان وضعیت کودک مطیع باقی میماند و تبدیل میشود به انسانی ترسو، مضطرب و پیرو و فاقد خلاقیت و حق انتخاب که تا پایان عمر کانونهای اقتدار را دنبال میکند و بنده وار مقلّد هر آن چیزی میشود که کانون قدرت به او دیکته میکند.
از آن طرف در چنین نظام های تربیتی و فرهنگی، گروهی از کودکان که مستقل تر و سرسخت تر هستند به جای این که «کودک مطیع» شوند تبدیل به «کودک سرکش» می شوند که انباشته از خشم و نافرمانی اند و در مقابل هر خطّ قرمزی می آشوبند و شورش می کنند حتی اگر آن خطّ قرمز توسط یک نهاد مشروع همچون پزشک وضع شده باشد!
• ادامه دارد …
انتخاب و ویرایش : دکتر نغمه فرازی – ویژنتو