کتاب «سرزمین موعود» ؛ سری جدید خاطرات باراک اوباما
وبگاه نشریه آتلانتیک، گزیدهای اقتباسی و بهروزشده از آن را به قلم خود وی منتشر کرد.
در این پیشگفتار که آتلانتیک با عنوان «من هنوز برای رها کردن “امکان آمریکا” آماده نیستم» منتشر کرده، باراک اوباما در مورد اعتقاد راسخ خود به ایده آمریکایی و انگیزهاش برای به تحریر درآوردن خاطرات دوران حضور خود در کاخ سفید نوشته است. (“امکان آمریکا” استعارهای از تکامل فرهنگی ایالات متحده بر اساس آنچه ایدهها و رؤیاهای آمریکایی نامیده میشود است)
مصاحبه مفصل جفری گلدبرگ، سردبیر آتلانتیک، با اوباما درباره نوشتن این کتاب، دوران ریاستجمهوری وی و تحلیل او از اوضاع سیاسی فعلی در دسترس قرار گرفت.
در ادامه متن پیشگفتار باراک اوباما درباره کتاب جدیدش «سرزمین موعود» که در روز سهشنبه ۱۷ نوامبر منتشر شد، آمده است:
در اواخر دوره ریاست جمهوری من و میشل برای آخرین بار سوار هواپیمای Air Force One شدیم و برای استراحتی با تأخیر طولانی به غرب، سفر کردیم.
فضای هواپیما تلخ و شیرین بود و از نظر جسمی و روحی هر دو ما خسته بودیم، نه تنها بخاطر سختی هشت سالی که سپری شده بود بلکه از نتایج غیرمنتظره انتخاباتی که در آن کسی که کاملاً مخالف هر آنچه برای آن ایستاده بودیم به عنوان جانشین من انتخاب شده بود.
بااین وجود، در حالی که دوره خود را به پایان رسانده بودیم، از اینکه میدانستیم بهترین تلاش خود را انجام دادهایم، رضایت داشتیم – و هرچقدر هم که به عنوان رئیس جمهور کوتاهی کردم و فارغ از هر پروژهای که به آن امید بسته بودم اما موفق به انجام آن نشدم، میدانستم که کشور در وضعیت بهتری نسبت به زمانی که من شروع کرده بودم قرار دارد.
به مدت یک ماه ، من و میشل دیر خوابیدیم، شامهای آرام میخوردیم، پیادهروی طولانی داشتیم، در اقیانوس شنا میکردیم ، به امور مالی شخصی وخانوادگی میرسیدیم، عشق مان را دوباره کشف میکردیم و برای برهه بعدی زندگی با حادثه کمتر اما امیدوار به رضایت بیشتر برنامهریزی میکردیم.
برای من، این سفر شامل نوشتن خاطرات ریاست جمهوری هم بود. و زمانی که با یک قلم و پد زرد نشستم، یک طرح کلی از کتاب در ذهنم بود. (من هنوز هم دوست دارم که مطالب را به صورت دستی بنویسم ، متوجه هستم یک کامپیوتر حتی به ناصافترین پیشنویسهای من نیز جلای زیادی میبخشد و افکار نیمهپخته را مرتب میکند.)
میخواستم پرده را اندکی کنار بزنم.
نخستین و مهمترین مورد اینکه من امیدوار بودم که بتوانم صادقانه زمان حضورم در دفتر ریاستجمهوری را شرح دهم و نه فقط یک سیر تاریخی از وقایع مهمی که تحت نظر من رخ داده و شخصیتهای مهمی که با آنها ارتباط داشتم، بلکه همچنین گزارشی از برخی جریانهای متقابل سیاسی، اقتصادی و فرهنگی که به تعیین چالشهایی که دولت من با آن روبرو بوده و انتخابهایی که من و تیمم در پاسخ به آنها انجام دادهایم، کمک کردند.
در صورت امکان، میخواستم به خوانندگان این بینش را بدهم که رئیس جمهور شدن در ایالات متحده چگونه است.
من میخواستم پرده را اندکی کنار بزنم و به مردم یادآوری کنم که ریاست جمهوری بهرغم قدرت و شکوه، هنوز فقط یک شغل است و دولت فدرال ما مانند بقیه یک کار انسانی است و مردان و زنانی که در کاخ سفید کار میکنند همان ترکیبی از رضایت، ناامیدی، اصطکاک در دفتر کار، پیروزیهای کوچک روزمره را مانند بقیه همشهریان خود تجربه می کند.
سرانجام، من میخواستم یک داستان شخصیتر بیان کنم که ممکن است برای جوانان که زندگی در بخش خدمات عمومی را در نظر دارند، الهام بخش باشد: اینکه چگونه کار من در سیاست واقعا با جستجو برای مکانی مناسب شروع شد، روشی برای توضیح شاخههای مختلف میراث مختلط دولت من، و اینکه چگونه تنها با بستن واگنم به چیزی که بزرگتر از خودم بود در نهایت توانستم به جامعه و اهداف زندگی خود دست پیدا کنم.
فهمیدم که میتوانم همه اینها را در 500 صفحه پیاده کنم. انتظار داشتم تا یک سال دیگر تمام شود.
منصفانه است که بگوییم روند نوشتن دقیقاً همانطور که برنامه ریزی کرده بودم پیش نرفت. بهرغم بهترین نیات، طول و دامنه کتاب گسترش یافت و به همین دلیل در نهایت تصمیم گرفتم آن را به دو مجلد تقسیم کنم.
من به شکل دردناکی میدانم که یک نویسنده با استعدادتر میتوانست راهی برای بیان همان داستان با اختصار بیشتر پیدا کند (به هر حال، دفترخانه من در کاخ سفید درست کنار اتاق خواب لینکلن واقع بود، جایی که یک کپی امضا شده از نطق ۲۷۲ کلمهای گتیسبورگ درون یک محفظه شیشهای قرار دارد).
اما هر بار که مینوشتم -چه برای توصیف مراحل اولیه مبارزات انتخاباتیام، یا نحوه مدیریت دولتم در بحران مالی، یا مذاکره با روس ها برای کنترل تسلیحات هستهای ، یا عواملی که به بهار عربی منجر شدند- درمییافتم که ذهنم در برابر
یک روایت ساده خطی مقاومت میکند.
غالباً ، احساس وظیفه میکردم که زمینه تصمیماتی را که خودم و دیگران گرفتهام فراهم کنم و نمیخواستم آن پیش زمینه را به پاورقی یا ضمیمه انتهایی منتقل کنم (از پاورقیها و ضمیمهها متنفرم).
من کشف کردم که همیشه نمیتوانم انگیزههایم را فقط با مراجعه به دادههای اقتصادی یا یادآوری یک جلسه توجیهی کامل دفتر بیضی شکل توضیح دهم، زیرا آنها به واسطه مکالمهای که با یک غریبه در طول تبلیغات انتخاباتی داشتم، بازدید از یک بیمارستان نظامی یا یک درس کودکی که سالها قبل از مادرم آموختم، شکل گرفته بودند.
خاطرات من بارها و بارها جزئیات ظاهراً اتفاقی را بالا میآورد، به شکلی که فعالیت عمومی من هرگز نمیتوانست تجربه زندهام از هشت سال زندگی در کاخ سفید را به همراه داشته باشد.
فراتر از تلاش برای قرار دادن کلمات در یک صفحه ، آنچه که من کاملاً پیش بینی نمی کردم نحوه اتفاقات در طی بیش از سه سال و نیم گذشته از آخرین پرواز با هواپیمای Air Force One بود.
این کشور درگیر یک بیماری همهگیر جهانی و به تبع آن یک بحران اقتصادی شد که به مرگ بیش از 230،000 آمریکایی، تعطیل شدن مشاغل و بیکاری میلیونها نفر در سراسر آمریکا شد.
در ایالتهای مختلف، مردم از هر طیف به خیابانها ریختند تا به مرگ زنان و مردان سیاهپوست غیرمسلح به دست پلیس اعتراض کنند.
اما شاید نگران کنندهتر از همه، دموکراسی ماست که در آستانه بحران قرار گرفته است – بحرانی که ریشه در یک رقابت اساسی بین دو دیدگاه مخالف دارد که آمریکا چیست و باید چه باشد. بحرانی که بدنه سیاسی را دچار تفرقه، عصبانیت و بیاعتمادی کرده و به نقض مستمر هنجارهای نهادی، ضمانتهای قانونی و پایبندی به حقایق اساسی که هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات قبلاً آن را مسلم می دانستند، انجامیده است.
البته این مشاجرهای جدید نیست و از بسیاری جهات معرف تجربه آمریکا است که در اسناد بنیادی گنجانده شده و میتواند به طور همزمان همه مردم را برابر اعلام کند و در عین حال یک برده را به عنوان سهپنجم یک فرد حساب کند.
این در نظرات اولیه دادگاه ما بیان میشود، همانطور که رئیس دادگستری ایالات متحده صریحاً به بومیان آمریکایی توضیح میدهد که حقوق قبیله آنها برای انتقال اموال قابل اجرا نیست، زیرا دادگاه فاتحان ظرفیتی برای به رسمیت شناختن ادعاهای عادلانه تسخیرشدگان ندارد.
در قلب این نبرد طولانیمدت، یک سوال ساده وجود دارد: آیا برای ما مهم است که واقعیت آمریکا را با ایدهآلهای آن مطابقت دهیم؟
اگر چنین است، آیا واقعاً معتقدیم که تصورات ما از خودگردانی و آزادی فردی، برابری فرصتها و برابری درمقابل قانون، در مورد همه افراد صدق می کند؟
یا ما در عمل، اگر نه در اساسنامه، متعهد شدهایم که این موارد را برای افراد ممتاز رزرو کنیم؟
به تشخیص من کسانی هستند که معتقدند زمان آن فرا رسیده است که این افسانه را کنار بگذاریم -که بررسی گذشته آمریکا و حتی نگاهی گذرا به عناوین امروز نشان می دهد که آرمانهای این ملت همواره در جایگاه دوم تسخیر و انقیاد، پس از یک سیستم طبقاتی نژادی و سرمایهداری متجاوز بوده است، و این که وانمود کنیم غیر از این است، همدستی با بازیهایی است که از همان ابتدا متقلبانه بودهاند.
و اعتراف می کنم که در طول زمان نگارش کتاب -همانطور که در دوره ریاست جمهوری خود و تمام آنچه که از آن زمان تا کنون اتفاق افتاده- زمانهایی وجود داشت که مجبور شدم از خود بپرسم که آیا در گفتن حقیقت بیش از حد معتدل هستم؟ همانطور که از نظر گفتاری یا عملی درباره آن بیش از حد محتاط بودهام؟
چون من اطمینان داشتم که با توسل به آنچه لینکلن «فرشتگان بهتر طبیعت خود» مینامید، شانس بیشتری برای هدایت ما در جهت آمریکایی که به ما وعده داده شده، خواهم داشت.
نمیدانم، اما چیزی که با قاطعیت میتوانم بگویم این است که من هنوز آماده نیستم که «امکان آمریکا» را رها کنم – نه فقط به خاطر نسل های آینده آمریکایی بلکه برای همه بشریت.
من متقاعد شدهام که این پاندمی که در حال حاضر از آن عبور میکنیم ، هم تجلی و هم وقفهای صرف در حرکت بیامان به سوی جهانی به هم پیوسته است، جهانی که در آن مردم و فرهنگها نمیتوانند کمک کنند اما با هم برخورد دارند.
در آن جهان – از زنجیره های تأمین جهانی، انتقال فوری سرمایه، رسانه های اجتماعی، شبکه های تروریستی فراملی، تغییر اقلیم، مهاجرت گسترده و پیچیدگیهای روزافزون – ما یاد خواهیم گرفت که با هم زندگی کنیم، با یکدیگر همکاری کنیم و شأن دیگران را بشناسیم، یا اینکه ما نابود خواهیم شد.
و به همین ترتیب دنیا نظارهگر آمریکا است – تنها قدرت بزرگ تاریخ که متشکل از مردم هر گوشه کره زمین است، شامل هر نژاد و ایمان و عمل فرهنگی- تا ببیند
آیا آزمایش ما در دموکراسی میتواند مؤثر واقع شود؟
تا ببینیم آیا می توانیم کاری را انجام دهیم که هیچ کشوری تاکنون انجام نداده است؟
تا ببینیم آیا ما واقعاً می توانیم به حقیقت کیش و عقیده خود عمل کنیم یا خیر؟
من از رکورد تعداد آمریکاییهایی که در انتخابات اخیر رأی دادند، به جو بایدن و کمالا هریس و به شخصیت و توانایی آنها برای انجام آنچه درست است، اعتماد قاطع دارند، دلگرم هستم. اما همچنین میدانم که هیچ انتخاباتی به تنهایی موضوع را حل و فصل نمیکند. اختلافات ما عمیق است. چالشهای ما دلهرهآور است.
اگر من در مورد آینده امیدوار باشم، قسمت عمده آن به این دلیل است که آموختهام ایمان خود را به همشهریانم حفظ کنم، خصوصاً نسل بعدی که به نظر میرسد عقیده آنها در ارزش برابری همه مردم است و اصرار دارند که اصولی را که والدین و معلمانشان گفتهاند درست است، واقعی بدانند اما شاید هرگز کاملاً خود را باور نکردهاند.
بیش از هر کس دیگری ، کتاب من برای آن جوانان است -دعوت به سخت کوشی، عزم راسخ و تخیل ، برای بازسازی جهان، و ایجاد یک آمریکایی که سرانجام با همه بهترینهای درون ملت ما همسو است.