به بهانه درگذشت محمد علی کشاورز
هرگز دروغ نگویید
محبوبه ریاستی: صحبت درباره افرادی که از آنها کلی خاطره خوب داریم، کار دشواری است و در این مواقع همیشه نگرانیم که نتوانیم حق مطلب را ادا کنیم. یکی از این افراد محمدعلی کشاورز است که با بازیهای دلنشینش، خاطرههای خوبی را برایمان رقم زده است. به بهانه درگذشت این استاد والا مقام بخشی از گفت وگویم که سالهایی نه چندان دور با او داشتم را با شما به اشتراک می گذارم.
*در میان هزار رنگی که در دفتر هنریتان ثبت کردید، کدامیک بیشتر به دل خودتان نشسته است؟
سوال سختی پرسیدید چون من برای ایفای همه نقشهایم زحمت کشیدم و با بیمیلی سراغ آنها نرفتم؛ از نقش پدر سالار گرفته تا شعبون بیمخ و…
*اگر ممکن است کمی درباره بیماریتان که در این سالها شما را گرفتار کرده است، صحبت کنیم.
حدود ۳ سال پیش مرداد ماه بود که یک شب از خواب بیدار شدم و حال خوبی نداشتم. احساس کردم سرم گیج میرود. میخواستم از تختم پایین بیایم که یکمرتبه از روی تخت افتادم و پایم از چند نقطه شکست. همسایگانم متوجه صدا شدند و من را به بیمارستان رساندند. از همان جا دیگر مشکل من شروع شد. به هر حال وقتی آدم پا به سن میگذارد، باید منتظر چنین اتفاقهایی باشد.
*این خانهنشینی چقدر در روحیه شما تاثیر گذاشته است؟
طبیعتا خیلی تاثیر مثبتی نداشته چون در زمانی که خیلی هم دور نیست، به راحتی میتوانستم بیرون بروم و کارهایم را انجام دهم اما الان نزدیک ۳ سال است که بیشتر در خانه هستم و مجبورم این خلوت ناخواسته را تحمل کنم.
*شما تنها زندگی میکنید؛ درست است؟
بله، من فقط یک دختر به نام نلی دارم که در بروکسل زندگی میکند. گاهی خواهر یا برادرهایم به من سر میزنند. البته دوستان و همکاران قدیمیام هم من را تنها نمیگذارند.
*همسرتان کجا هستند؟
من و همسرم سال ۱۳۵۲ از هم جدا شدیم. بعد از آن هم دیگر ازدواج نکردم و ترجیح دادم تنها باشم.
*علت جداییتان چه بود؟
وقتی برای ادامه تحصیل و گرفتن فوقلیسانس به انگلیس رفتم، ایشان تقاضای طلاق کردند. به هر حال قسمت ما هم این بود.
*این روزها بهترین دوست شما کیست؟
من دوست خوب زیاد دارم اما کسی که خیلی مهربان و به قول معروف با معرفت است و سعی میکند هر روز به من سر بزند، اسماعیل شنگله است. او تا به امروز زحمت زیادی برای من کشیده است.
*راستی هنوز هم در خانهتان تلویزیون ندارید؟
نه، چون تلویزیون نگاه نمیکنم. سال ۱۳۴۹ یک تلویزیون خریدم که الان مثل یک جنس آنتیک در گوشهای از خانهام خاک میخورد.
*حوصلهتان سر نمیرود یا حداقل دوست ندارید اخبار را پیگیری کنید یا فوتبال تماشا کنید؟
نه، چرا سر برود؟ چون من زمان زیادی برای خواندن کتاب پیدا میکنم. از جوانی کتاب خواندن را دوست داشتم و اگر قرار بود نقشی را بازی یا تئاتری را کارگردانی کنم، حتما کتابهای مختلفی در موردش میخواندم تا با اطلاعات بیشتری بتوانم این کار را انجام دهم.
*دلتان برای بازی تنگ نشده است؟
راستش را بخواهید نه، چون دنیای هنر دیگر مثل سالهایی که ما آن را تجربه کردیم، نیست. امروزه ارزش و اعتباری برای هنر و هنرمند وجود ندارد و بازیگران جوان هم میخواهند ره صد ساله را یکشبه طی کنند که این کار در دنیای هنر محال است. کسی که این کار را میکند، خیلی زود هم سقوط میکند برای همین خیلی دلتنگ بازیگری نیستم.
*آقای کشاورز! وقتی یکی از همکاران یا دوستان قدیمیتان از دنیا میرود چه احساسی پیدا میکنید؟ چون امثال آنها را دیگر نخواهیم داشت؟
کاملا با شما موافقم، مثلا جای مرتضی احمدی یا حمید سمندریان که یکی از بهترین دوستان من بود، دیگر پر نخواهد شد. متاسفانه باید بگویم بیماری سرطان باعث از بین رفتن بیشتر آنها شد و امیدوارم هر چه زودتر این بیماری از بین برود چون جوانهای زیادی هم بر اثر این بیماری از بین رفتهاند.
*اگر بخواهید یک توصیه برای اینکه حال روانیمان خوب شود و کمتر تنش و اضطراب داشته باشیم بکنید، چه خواهید گفت؟
به نظرم تنها توصیهای که میتوان کرد این است که با خود و اطرافیانتان صادق باشید و هرگز دروغ نگویید چون اگر راستی و صداقت در زندگی از بین برود، پایههای خوبی و مهربانی هم فرو میریزد و زندگی به یک جهنم واقعی تبدیل خواهد شد.
*از گذشتههای خیلی دور چه چیزهایی را بیشتر به خاطر دارید؟
پدر و مادرم را خوب به یاد دارم؛ از شاهنامهخوانی مادرم گرفته تا جمع کردن اهالی محل بهوسیله پدرم برای حل و فصل مسائل روستایمان. آخر پدرم کدخدای روستایمان بودند و برای همین خانه ما همیشه پر از آدمهای مختلف بود. یادش به خیر آن روزها چقدر زود گذشت.
*میتوانید محمدعلی کشاورز را در یک جمله تعریف کنید؟
عاشق مردم و کشورم هستم و همیشه سعی کردهام درست و با ایمان زندگی کنم.