مهارت های زندگی

رسانه و بحران

مصاحبه با دکتر محمدرضا سرگلزایی 

🔘 جناب دکتر ابتداً بفرمائید که رسانه در هنگام بحران,چگونه می‌تواند احساس هم‌دردی مردم را برانگیخته کند و  به نظر شما چه رسانه‌ای را به این لحاظ می‌توانیم رسانه‌ای موفق بدانیم؟

همان‌طور که آلن دو باتن در کتاب «خبر، راهنمای کاربران» از قول هگل نقل می‌کند؛ در عصر جدید (مدرن و پسامدرن) رسانه‌ جایگزین مذهب شده است و  همان کاری که در عصر کهن (عصر پیشا‌مدرن) مذهب برای انسان‌ها می‌کرد، رسانه‌ی امروزی این کار را انجام می‌دهد.

مذهب به پدیده‌های زندگی معنا می‌دهد؛ مثلاً اتفاقی مثل سیل یا زلزله می‌افتد؛ یک مذهب ممکن است بگوید که شما تاوان گناهان تان را  می‌دهید، ‌یک مذهب ممکن است بگوید که این اتفاق باعث پاکسازی روح تو می‌شود، یک مذهب برای شما داستان طوفان نوح را تعریف می‌کند (عذاب الهی) و یک روایت دیگر مذهبی بلاهایی که بر سر گوسفندان و فرزندان ایوب می‌آید را تعریف می‌کند (امتحان الهی) .

بنابراین وقتی شما با سیل، زلزله، قحطی یا با هر چیزی مواجه می‌شوید،  مذهب با تعریف کردن یک سری حکایت‌ها و یک سری داستان‌ها برای شما این پدیده را معنا می‌کند.

 این معنادهی ممکن است به شما احساسات مختلفی دهد؛ مانند احساس گناه، افتخار، پوچی ، احساس سبکی یا احساس سنگینی.

وقتی می‌گوییم امروز رسانه این کار را می‌کند یعنی امروزه رسانه‌ تعیین می‌کند که ما از سیل درس بگیریم، برایش متأسف شویم، بابتش احساس گناه کنیم و یا برداشت‌های دیگری داشته باشیم.

  رسانه که خودش معنا را خلق نمی‌کند، اما رسانه انتخاب ‌کننده‌ی پیامی است که می‌خواهد اشاعه پیدا کند.

 در رقابت بین رسانه‌ها، آن رسانه‌ای که فراگیر است تصویر کلی روایت  مربوط به ماجرا را در ذهن ما  «نصب» می‌کند.

 خود رسانه نمی‌گوید که مثلا زلزله عذاب الهی بود، ولی وقتی در یک جایی شخصی می‌گوید که زلزله به خاطر زیاد شدن گناهان است و این پیام توسط رسانه‌ها به‌صورت گسترده منتشر می‌شود، باعث این می‌شود که در ذهن آدم‌ها این معنا شکل ‌گیرد.

همچنین  رسانه می تواند انتخاب کند که یک معنا انتقال پیدا نکند.

 بنابراین رسانه با انتخاب افسانه‌ها، خبرها، تفسیرها و یا تحلیل‌هایی که وجود دارد، به ما می‌گوید آنجایی که یک خبر اتفاق افتاده این خبر چه بوده ، چه سببی داشته و ما نسبت به آن باید چه احساس و واکنشی داشته باشیم و نسبت به آن چه درسی باید بگیریم.

 ما باید مشاهده کنیم وقتی که اتفاقی مثل سیل، زلزله، آتش‌سوزی و یا سقوط هواپیما  می‌افتد، ‌رسانه‌ها چگونه سوار بر آن اتفاق می‌شوند و با چه تحلیلی و چه شدتی آن را به اطلاع مخاطب می‌رسانند.

 در حقیقت باید دید که رسانه چگونه واسطه بین انسان و پدیده‌ها می‌شود.  حالا اگر می‌خواهیم ببینیم در این سیل اخیر عملکرد رسانه چه بوده،  ما باید ببینیم که هر رسانه‌ای در این زمینه چه خبرهایی را منتشر کرده، چه تصاویری نشان داده و چه تحلیل‌هایی انجام داده است. 

این مستلزم این است که ما دو، سه، یا چهار رسانه فراگیر را رصد کنیم و وقتی اتفاقی می‌افتد شروع کنیم به مقایسه کردن نحوه‌ی خبررسانی و  نحوه‌ی تحلیل کردن آن اتفاق توسط این رسانه‌ها.

🔘 با عنایت به همان کتابی که فرمودید (خبر، راهنمای کاربران از دوباتن) عرض می‌کنم. دوباتن در آنجا بحثی در رابطه با استمداد گرفتن از ادبیات و هنر مطرح می‌کند، او می‌گوید برای اینکه ما بتوانیم عمق فاجعه را نشان دهیم می‌توانیم از ادبیات و هنر استفاده کنیم. اما بعضی از کسانی که در حوزه‌ی ارتباطات کار می‌کنند یا روزنامه‌نگارها و اهالی رسانه می‌گویند که اتفاقا باید از مرثیه‌سرایی دوری کنیم و بگذاریم که (مخصوصا در ساعات ابتدایی بحران) واقعیت منعکس شود. نظر شما چیست؟ به‌نظر شما باید بین بازنمایی واقعیت و برانگیختن احساس کدام را انتخاب کنیم؟ کدام یک بیشتر باعث ایجاد حس هم‌دردی می‌شود؟

  یک زمان ما راجع به کمال مطلوب صحبت می‌کنیم و یک زمان راجع به وضعیت ممکن. من برخلاف آلن دوباتن فکر می‌کنم که اگر ما اطلاعات طبقه‌بندی‌شده را با تحلیل درست انتقال دهیم به‌عنوان رسانه کار مهم‌تری انجام داده‌ایم. اما این وضعیت مطلوب است و این وضعیت مطلوب همیشه ممکن نیست و همیشه اجرا نمی‌شود.

بخش زیادی از رسانه‌ها آن کاری که آلن دوباتن می‌گوید را انجام می‌دهند منتها نه برای ایجاد سمپاتی و  همبستگی اجتماعی؛ بلکه برای مقاصد خاص سیاسی-اقتصادی که  آنها مامور فرهنگی اجرای آن مقاصد هستند. بنابراین وقتی که شما یک روزنامه‌ای را می‌بینید که در تیتر آن نوشته «اجتماع باشکوه مردم فلان‌ شهر»، خب اجتماع باشکوه یعنی استفاده از ادبیات.

رسانه‌ای مستقل و صادق باشد و مثلا به مردم بگوید؛ گروهی در فلان جا جمع شدند و پیمانی بستند که این پیمان برای منافع ملی فلان تاثیر را دارد و در ژئوپلیتیک منطقه این ثاثیر را دارد؛ این رسانه بهتر از رسانه‌ای است که می‌گوید «پیمان سیاه …».

 یا اگر بگوید که ده هزار نفر آدم در فاصله‌ی بین خیابان فلان و فلان جمع شدند و این شعارها را دادند، خیلی بهتر از این است که بگوید «اجتماع باشکوه» مردم علیه مثلا «استعمار پیر».

 ولی واقعیت این است که این اتفاق نمی‌افتد و بعضی از رسانه‌ها به شکل خیلی برجسته و عریان دارند از ادبیات و هنر استفاده می‌کنند برای اینکه معنایی که مدنظرشان هست را به پدیده یا به خبر بدهند.

بعضی رسانه ‌ها  ممکن است عریان و زمخت این کار را بکنند و بضی دیگر هم  خیلی نرم و ریز این کار را بکنند.  ولی به‌نظر من رسانه‌های مستقل و صادقی که سعی نکنند پدیده‌ها را بزرگنمایی یا کوچک‌نمایی کنند، اطلاعات عینی ولی طبقه‌بندی‌شده و منظم (نه بمباران ذهن مخاطب با خبرهای پراکنده) به فرد بدهند، اثر اخلاقی‌تر و سازنده ‌تری بر جامعه می‌گذارند.

ولی اگر که قرار باشد از هنر، ‌ادبیات و همه‌ی تکنولوژی‌هایی که در دست رسانه است استفاده شود تا این که یک معنای تغییریافته از پدیده به مخاطب برسد، رسانه‌ ای سالم تر است که متعهد باشد که اگر قرار است با هنر کاری کند آن کار ایجاد همبستگی اجتماعی باشد و یا مثلا  این که کمک‌های مردمی را به آن مناطق آسیب‌دیده به شکل درست هدایت کند و یا به مردم آموزش بدهند که چه می‌شود کرد که این وقایع کمتر اتفاق بیفتند و خسارت کمتری ایجاد کنند.

بنابراین اگر این اتفاق بیفتد که رسانه مستقل باشد و فقط با کورتکس مغز ما صحبت بکند و لیمبیک مغز ما را تحت‌فشار قرار ندهد، به‌نظر من بر خلاف نظر آلن دوباتن این کار بهتری است.

ولی چون این اتفاق نمی‌افتد و رسانه‌ها از تکنیک‌های روان‌شناسی، هنر و ادبیات برای تفسیر اتفاقات استفاده می‌کنند بهتر است که حداقل با بالا بردن سواد رسانه در مردم و ایجاد ساختارهای مردم نهاد برای نقد رسانه ها، آنها را ترغیب کنیم که از هنر، ادبیات و تکنولوژی در جهت نفع جمعی استفاده کنند.

🔘 احتمالا نظرسنجی که سازمان ایسپا انجام داده بود و تقریبا دقیق هم هست را شما دیده‌اید. حدود 60 درصد مردم ایران به هیچ طریقی به سیل‌زده‌ها کمک نکردند؛ درصورتی‌که این سیل اخیر را یکی از سنگین‌ترین وقایع و فجایع قرن اخیر ایران می‌دانند. فارغ از همه‌ی  بحث‌های جامعه‌شناختی‌ای که وجود دارد، اینکه نسبت به نهادهای درگیر، نهادهای حکومتی و حتی سلبریتی‌ها که دوره‌ی پیش وارد شدند یک بی‌اعتمادی بین عموم برای کمک کردن به‌وجود آمده، به‌نظرتان جنبه‌های روان‌شناختی اجتماعی این اتفاق، این‌که 60 درصد مردم‌ ما (که آمار قابل‌توجهی هم هست) احساس همدردی نکردند، ‌چیست؟

به‌نظر من یک دلیل آن کِرِختی عاطفی (Emotional Numbness) است؛ مثلاً وقتی یک فردی را خدای‌نکرده مداوم مورد شکنجه قرار دهید و مداوم به او درد ایجاد کنید، بعد از مدتی برای مقابله با این درد در مغز او یکسری مواد شبه‌ افیونی آزاد می‌شود که او را مقابل درد کرخت می‌کند.

بنابراین شما می‌بینید آدمی که در شرایط خیلی سخت است بعد از مدتی دیگر اصلا گریه نمی‌کند، دیگر جیغ نمی‌زند و دیگر علائم ترس در او نمی‌بینید.

فقط وقتی با آن آدم مواجه می‌شوید آن فرد را با یک نگاه خالی، تُهی و سرد و یک چهره‌ی بی‌تفاوت و «سنگی» می‌بینید که دارد درد را تحمل می‌کند.

جامعه‌ی ما متاسفانه جامعه‌ای است که مرتب برایش بحران اتفاق می‌افتد. پیامِ “تسلیت ایران” و یا سیاه کردن پروفایل‌ها و امثالهم هر فصل اتفاق می‌افتد. سیل، ‌زلزله،‌ افتادن اتوبوس دانشجویان یا دانش‌آموزان ته درّه، تغییرات عجیب اقتصادی که باعث بیکار شدن عده‌ی زیادی و زیر خط فقر رفتن مردم بسیاری می‌شوند و … همه‌ی این‌ها باعث کرختی عاطفی می‌شود.

 در این شرایط معلوم است که وقتی گفته می‌شود که هوای پایتخت هم به حد مسمومیت و خطرناکی رسیده و در 5 سال گذشته این چنین آلوده نبوده، باز هم شما می‌بینید که مردم بی‌تفاوت زندگی‌شان را می‌کنند؛ چون دچار کرختی عاطفی می‌شوند.

 وقتی جامعه‌ای دائما در بحران باشد دچار یک کرختی می‌شود، حال چه این بحران‌ها طبیعی و خارج از کنترل باشد چه توسط عواملی روشن و قابل پیشگیری ایجاد شود.

ادامه دارد … 

منبع : ماهنامه ی مدیریت ارتباطات

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا